کد مطلب:161839 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:143

گریانیدن زورکی
و از ظرایف حكایات مناسب این مقام آن كه: یكی از ثقات اهل علم یزد برای من نقل كرد كه:

وقتی از یزد پیاده رفتم به مشهد مقدس از آن راه بیابان كه مشقت بسیار دارد. در سیر منازل، وارد قریه از دهكده های خراسان شدم قریب به نیشابور. چون غریب بودم، رفتم به مسجد آن جا چون مغرب شد، اهل ده جمع شدند و چراغی خادم روشن كرد و پیش نمازی رفت بالای منبر نشست. پس خادم مسجد، دامن را پر از سنگ كرد و برد بالای منبر نزد جناب آخوند گذاشت. متحیر ماندم برای چیست! آنگاه مشغول روضه خوانی شد. چند كلمه كه خواند، خادم برخاست و چراغ را خاموش كرد. تعجبم بیشتر شد در این حال


دیدم. بنای سنگ انداختن شد از بالای منبر بر آن جماعت و فریادها بلند شد. یكی می گوید: ای وای سرم؛ دیگری فریاد از بازو. و سیمی از سینه و هكذا گریه ها و شیونها بلند شد. قدری گذشت، سنگ تمام و آخوند مشغول دعا شد و چراغ را روشن كردند. مردم با سر و صورت خونین و اشكبار رفتند. پس به نزد پیش نماز رفتم و از حقیقت این كا شنیع پرسیدم. گفت: روضه می خوانم و این جماعت به غیر از این قسم عمل، گریه نمی كنند لابد باید به این نحو ایشان را بگریانم!